یا لطیف»

در یکی از داستان‌های کتاب هفته‌ی چهل و چند» با عبارت full-time mother برخورد کردم. آن موقع شاید خیلی درک درستی از مفهوم این عبارت نداشتم. الان ۹ روز است که خیلی دقیق‌تر معنایش را می‌فهمم.

در فرآیند فرزند پروری همه‌ی آدم‌ها پاره‌وقت هستند به جز مادر. تمام آدم‌ها یک زمانی هستند و یک زمانی برای خودشان دارند. چند ساعتی به بچه سر می‌زنند و بعد می‌روند پی زندگی‌شان. کارشان را می‌کنند، تفریح‌شان را دارند و زندگی همان روال قبلی را دارد. حتی پدر - در شرایط ایده‌آل که خیلی کمک مادر کند - هم می‌تواند دو ساعت از خانه برود بیرون و دغدغه‌ای نداشته باشد. اما مادر تمام وقت است. ۲۴ ساعته است. انسان کوچکی که تازه قدم به این دنیا گذاشته تمام وجود وابسته به مادر است. اصلا بدن مادر طوری تغییر کرده که بتواند این کودک را حمایت کند. با کوچک‌ترین صدایش بیدار می‌شود و غذایش را تامین می‌کند. انگار یک جوری وجود این دو آدم در مدت زمان مشخصی وابسته به هم می‌شود.

این وابسته بودن جدید است. هنوز به آن عادت ندارم. تمام کارهایم با آدم نیم‌متری دیگری تنظیم می‌شود. باید وقت خوابش کارهایم را انجام بدهم و وقت بیداری‌اش در خدمتش باشم. نمی‌شود هر وقت خواستم بروم بیرون. نمی‌توانم یک ساعت بروم هواخوری. حتی نیازهای اولیه‌ام مثل غذا خوردن باید با او تنظیم شود. سعی می‌کنم کمی کارهای دلی خودم را در این زمان‌های خواب او جا بدهم (مثل نوشتن همین متن). انجام دادن همین کارها باعث می‌شود دلم آرام بگیرد. باور دارم که باید دلم آرام بگیرد تا مادر بهتری باشم. به خودم یادآوری می‌کنم که این احساسات و افکار موقتی هستند و خیلی از آنها نشات گرفته از تغییر و تحولات هورمونی است.  سعی می‌کنم حال دلم را خوب کنم.

دیروز برای اولین بار راجع به این احساساتم صحبت کردم و احساس کردم فرصت گفتگو یکی از مهم‌ترین چیزهایی است که در این دوران کم می‌شود و شاید یکی از مهم‌ترین چیزهایی است که روی حالم تاثیرگذار است. امروز صبح تصمیم گرفتم این سلسله نوشته‌ها را اینجا شروع کنم. به عنوان فرصتی برای گفتگو از حال خودم.

شاید یک زمانی در آینده لیلی کوچک امروز من بیاید و این نوشته‌ها را بخواند. یک ترسی دارم از اینکه بفهمد مادرش آنقدرها هم قوی نبوده و ترس‌ها و نگرانی‌هایی بوده‌اند که در وجودش رخنه کرده‌اند. اما از طرف دیگر هم امیدوارم حقیقت و روراستی این نوشته‌ها بیشتر دلش را ببرد. خوب است بداند من را در مواجهه با سیل عظیمی از احساسات جدید یا احساسات قدیمی با ابعادی جدید قرار داده است. طول می‌کشد تا با همه‌شان مواجه شوم و درک و هضم‌شان کنم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها